خاطراتی که یهو به یاد میان : لبی که پاره شد ...
کلاس اول ابتدایی بودم . تو مدرسه ی ابتدایی که داخل شهرمون بود . حیاط مدرسه نسبتا بزرگ بود . نصف حیاط زمین والیبال بود و تور داشت ، اون نصفه هم زمین فوتبال بود و دوتا دروازه آهنی بزرگ داشت .
یه حرکتی خیلی باب بود تو مدرسه که انجام میدادیم . حرکت این بود که سمت تیرک دروازه که یه حالت چارچوب داره ، دو سمت میله رو میگرفتیم و یه پشتک برعکس تو هوا میزدیم . مثلا بین چارجوب در وایسی و دو دستتو بگیری به چپ و راست چارچوب و بچرخی تو هوا برعکس . یه همین حالتی . البته دروازه چون میله بود خیلی راحت تر میشد اینکارو کرد تا چارچوب در که جا دست نداره خیلی .
خیلی حال میکردیم با این حرکت و هیچ مشکلی نبود .
یه روز که مشخص بود روز بدشانسی من بوده ، رفتم حرکتو بزنم . دستامو گرفتم به میله های چپ و راستم آویزون شدم و چرخیدم . ولی وقتی چرخیدم اومدم رو زمین تعادلمو از دست دادم و افتادم رو زمین . اعصابم خورد شد . پاشدم یکی دیگه بزنم ولی درست . ولی ... ایندفعه خیلی بد تر شد .
حینی که چرخیدم وسط زمین هوا که سر و ته بودم یعنی سرم پایین بود و پاهام بالا دستام ول شد از دروازه ...
با صورت (قسمت لبم) افتادم رو میله فلزی دروازه . لبم یکم پارگی پیدا کرد ولی خوب شد بعد یه مدت .
الان من تا میام یکی از حرکات بچگی و بزنم حس میکتم سرم داره گیج میره 0--0
یا قدرت دستام خیلی کم اند
یا انعطاف ندارم