چیزایی که از بچگی برام تعریف میکنن

چهارشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۹:۵۶ ب.ظ

یه چیزایی گاهی اوقات مامانم اینا از بچگیم تعریف میکنن کرک و پرم میریزه .

من تو بچگیم یه جوری بودم خیلی با یه وسیله خو میگرفتم . مثلا اگه یه اسباب بازی داشتم واقعا خیلی باهاش بازی میکردم یه جور افراطی مانند . یه موتور پلاستیکی داشتم (از این سه چرخه ها) . مامانم یه ماجراهایی از این سه چرخه تعریف میکنه باورم نمیشه خودم .

 

میگفت حدودا دو سالت بود (و من اصلا باورم نمیشه تو دوسالگی اینکارو میکردم) یه چند وقت بود یاد گرفته بودی صبح زود مثلا ساعت ۶ و اینا که خواب بودن همه یواشکی موتورتو برمیداشتی میرفتی بیرون :||

بعد ما بیدار میشدیم میدیدیم نیستی میفتادیم تو کوچه ها دنبالت پیدات کنیم . اوایل خیلی میترسیدن که گم نشم ولی بعدا متوجه الگوی رفتاری من شدن . متوجه شدن من پا میشم میرم خونه مامان بزرگم . خونشون خیلی به خونمون نزدیکه راهشو یاد گرفته بودم چون زیاد میریم خونه مامان بزرگم . یه مدت کارم همین بوده . موتور پلاستیکیمو بردارم برم خونه مامان بزرگم . جالبه میگفت یه بار تا رفتی بلند شدم دنبالت دویدم بگیرمت هرچی بهت میگفتم وایسا تند تر پامیزدی میرفتی . آخرش که رسیدی خونه مامان بزرگ رفتی تو درو بستی (اون زمان شهرمون هنوز شهر نشده بود روستا بود . در خونه مامان بزرگم اینا همیشه باز بود)‌.

بعد میگفت شب بند درو از اون به بعد میبستیم که صبح نتونی بری بیرون بلد نبودی باز کنی .

 

کلا من عملیات هامو صبح زودا انجام میدادم ظاهرا . یه بارم میگفت صبح از خواب پاشدیم دیدیم یکی داره در میزنه . رفتیم درو باز کردیم دیدیم یکی تورو آورده ... . در واقع صبح زود پاشده بودم رفته بودم بیرون باز (ایندفعه بی موتور) بعد یه دختر خانمی ظاهرا میدونسته من بچه کی ام دستمو گرفته بود آورده بود در خونه .

 

یه بارم بابام تعریف میکنه حدودا چند ماهه بودم  برف اومده بود . منو برده بود لب پشت بوم گذاشته بود تو برفا ازم عکس گرفته بود . میگفت مامانم اول نذاشت . گفت نبرش . بعد حواسش نبود بردمت ازت عکس گرفتم 😂 . اون عکسه هنوز تو آلبوممونه . جالبه هنوزم که هنوزه سر این موضوع باهم بحث میکنن .

مامان : خیلی از دستت ناراحت شدم اون روز بچه رو بردی تو برفا . وقتی آوردیش دستاش قرمز شده بود از بس سردش شده بود

بابا : عوضش ببین الان چه سفت شده . اصلا سرما نمیخوره ...

 

موافقین ۴ مخالفین ۰

بچه ی ۲ساله و این همه شیطنت

هنر میخواد 😅

خدایا :)))))

از اون اول شر و شیطون بودین

متاسفانه :))

خیلی باحال بود :))

:))

ینی قشنگ معلومه قد سه تا بچه خانوادت رو اذیت کردی

ظاهرا بعدا بچه خودم قراره بیچارم کنه ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">