مهدکودک

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۵:۳۷ ب.ظ

کلا مهدکودک دوران عجیبیه . یه خاله اعظم داشتیم اونجا بنده خدا چقد حرص میخورد . 

جالبه به همه مسئولین اونجا میگفتیم خاله ولی یه زهرا داشتیم تا خوابش میبرد خاله اعظم میومد بهش میگفت مگه اومدی خونه خالت ؟؟؟؟ 

 

بیشتر اونجا بچه هایی بودن که مامان باباشون شاغل بودن و کسی نبود ازشون مراقبت کنه تو خونه . صبح به صبح برنامه این بود میرفتیم اونجا یه سطل از این لگو ها خالی میکردن وسط کلاس ما تا ظهر با همینا بازی میکردیم . 

دخترا اصلا یادم نیست چیکار میکردن ولی بازی ما پسرا معلوم بود . تفنگ میساختیم با لگو ها جنگ و دعوا راه مینداختیم . 

یه مهدی داشتیم از این بچه ها بود که هرچی بشه زرتی گریه میفته . مثلا لگو ازش میدزدیدی گریه میفتاد زرتی . 

اها خمیر بازی هم بود . از این خمیرا بود میدادن دستمون تا جایی که یادم میاد با اونام تفنگ میساختم من . کلا جنگی بود اوضاعمون . 

یه بارم یه خاله مریم اگه اشتباه نکنم داشتیم میخواست نازم کنه دستشو کرد تو چشم . گریه افتادم .

بعد یه مدت خاله مریم رفت از اونجا . بچه ها میگفتن خانم مدیر خاله مریمو انداخته بیرون . منم نمیدونستم این معنی کنایی داره یعنی اخراج شده . برا همین تصورات سمی از این حرف تو ذهنم بود . مثلا خانم مدیر کتف خاله مریمو گرفته باهم درگیر شدن با زور انداختتش بیرون . 

 

اها راستی . معلم های مهدکودک شما هم بهتون میگفتن ما تو خونه هاتون دوربین کار گذاشتیم اگه بچه بدی باشید میفهمیم ؟ 😕

 

موافقین ۳ مخالفین ۰

فکر کنم من ازون مهدی ها بودم که به قول شما زرتی گریه میکردم! ولی الان که میبینم گریه نشون دهنده اینه که بچه نمیتونه احساسات خودش رو که سرریز شده و جا براش نداره رو تو خودش نگه داره و شاید هنوز به اندازه بچه های اطرافش تحملش بالا نرفته. فکر میکنم زمانش متفاوته برای آدمای مختلف. به مقدار دختر-پسر بودن بچه هم بستگی داره. بعضی پسرا دختر تر هستن و بعضی دخترا پسر تر هستن و پیچده میشه.

منم خودم نسبتا زود گریه میکردم ولی خب این مهدی که میگم خیلی بیشتر بود در حدی که اون زمان معروف شده بود به کسی که این ویژگی رو داره یعنی زود گریه میفته :)
جالبه ! درست میگید  و خب واضحه که شرایط و اوضاع محیطی که بچه داخلش تربیت و بزرگ میشه رو این موضوع خیلی تاثیر داره.

والا ما تو پیش دبستانی می‌گفتن تو خونتون دوربین هست و این حرفا

منم می‌رفتم تو سوراخ سمبه‌های خونه دنبالش می‌گشتم

وقتی نبود می‌گفتم پس نیست داره الکی میگه

 

- پوآرویی بودم برای خودم :)

بازم خوبه . من از مامانم میپرسیدم خاله راست میگه دوربین کار گذاشته تو خونمون ، میگفت اره ... :|

مهد ....

انقدر مغزمو از راهنمایی پر کردم که ناخود آگاه خیلی چیزا رو پاک کردم !!!

من مهد نرفتم...

 فکر کنم کلاس قرآن میرفتم...کاراته ،ژیمناستیک ، پایگاه ! ( یک جایی بود در زمان جنگ که وقتی بمب بارون میشده مردم میرفتن اونجا )  که یه خانومه ای میومد سرمونو گرم میکرد😂 با قرآن ، نقاشی ، یا هرچی‌..

 

 

دوران راهنمایی هم به اندازه خودش باحال بود .
مهد هم تقریبا یه همچین جایی بود براما همین کارارو میکردیم (البته اون بخش هنر های رزمیشو خیلی غیررسمی با گَنگ های مهد انجام میدادیم 😂)

من یادمه مدیر مهد کودکمون فامیلش خانم دولتی بود

یعنی یه موج ترسی با خودش میاورد، وقتی میومد همه ازش میترسیدن 

یه جوری میکوبید رو منگنه ک خود منگنه جیغ میکشید از درد 

ولی بقیه مربیا اسمشونو که یادم نیست ولی ادمای حوبی بودن ما بچه ها هم با هم تقریبا خوب بودیم :)

مدیر مهدکودکا معمولا نسبت به مربیا سرسخت ترن طبیعی هم هست .
اون دوران چیز دیگه ای بود :)

معلم های مهدکودک شما هم بهتون میگفتن ما تو خونه هاتون دوربین کار گذاشتیم اگه بچه بدی باشید میفهمیم ؟ 😕

آره به ما هم میگفتن 😂🤣

ای بابا 🤣
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">