مهدکودک
کلا مهدکودک دوران عجیبیه . یه خاله اعظم داشتیم اونجا بنده خدا چقد حرص میخورد .
جالبه به همه مسئولین اونجا میگفتیم خاله ولی یه زهرا داشتیم تا خوابش میبرد خاله اعظم میومد بهش میگفت مگه اومدی خونه خالت ؟؟؟؟
بیشتر اونجا بچه هایی بودن که مامان باباشون شاغل بودن و کسی نبود ازشون مراقبت کنه تو خونه . صبح به صبح برنامه این بود میرفتیم اونجا یه سطل از این لگو ها خالی میکردن وسط کلاس ما تا ظهر با همینا بازی میکردیم .
دخترا اصلا یادم نیست چیکار میکردن ولی بازی ما پسرا معلوم بود . تفنگ میساختیم با لگو ها جنگ و دعوا راه مینداختیم .
یه مهدی داشتیم از این بچه ها بود که هرچی بشه زرتی گریه میفته . مثلا لگو ازش میدزدیدی گریه میفتاد زرتی .
اها خمیر بازی هم بود . از این خمیرا بود میدادن دستمون تا جایی که یادم میاد با اونام تفنگ میساختم من . کلا جنگی بود اوضاعمون .
یه بارم یه خاله مریم اگه اشتباه نکنم داشتیم میخواست نازم کنه دستشو کرد تو چشم . گریه افتادم .
بعد یه مدت خاله مریم رفت از اونجا . بچه ها میگفتن خانم مدیر خاله مریمو انداخته بیرون . منم نمیدونستم این معنی کنایی داره یعنی اخراج شده . برا همین تصورات سمی از این حرف تو ذهنم بود . مثلا خانم مدیر کتف خاله مریمو گرفته باهم درگیر شدن با زور انداختتش بیرون .
اها راستی . معلم های مهدکودک شما هم بهتون میگفتن ما تو خونه هاتون دوربین کار گذاشتیم اگه بچه بدی باشید میفهمیم ؟ 😕
فکر کنم من ازون مهدی ها بودم که به قول شما زرتی گریه میکردم! ولی الان که میبینم گریه نشون دهنده اینه که بچه نمیتونه احساسات خودش رو که سرریز شده و جا براش نداره رو تو خودش نگه داره و شاید هنوز به اندازه بچه های اطرافش تحملش بالا نرفته. فکر میکنم زمانش متفاوته برای آدمای مختلف. به مقدار دختر-پسر بودن بچه هم بستگی داره. بعضی پسرا دختر تر هستن و بعضی دخترا پسر تر هستن و پیچده میشه.